-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 اسفند 1386 11:03
http://diisignotis.wordpress.com
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 اسفند 1386 20:09
سال 86 نفس های آخر رو می کشه و هم زمان با سرعت هر چه تمامتر می رینه به ما.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 اسفند 1386 00:46
همیشه دور و بر من پر بود از آدمایی که سعی می کردن خودشونُ به هر نحوی که ممکنه متفاوت نشون بدن آدمایی که براشون خیلی مهم بود که بهشون بگی هی فلانی !تو اصن خیلی تکی هیچکی مث تو نیس... اما به نظر من فیلسوف تر و متفاوت تر از همه آدمایی که تو این 19 سال زندگیم دیدم دوست پسر سابق شهرزاد بود که یه بار بعد از این که کامل مورد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 اسفند 1386 18:10
به مامان گفتم این پنچ شنبه بیا انصاف خیرات کنیم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 بهمن 1386 12:48
یه درس بود تو کتاب معارف پیش دانشگاهیمون که خیلی خرکی برامون اثبات می کرد که اخلاق نسبی نیست. اون جمله ی معروفشونم پاش بود ( این که اخلاق نسبی نیست یک امرکاملا بدیهی است !) اگر واقعا نسبی نباشه ؛ باید برم بمیرم ... پ.ن: وقتی کامنت رو می بندم یعنی نظرتون برام مهم نیست ؛ الان کامنتم بستس یعنی نمی خوام نظر بزارید...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 بهمن 1386 22:08
من هر وقت به یه بازی دعوت می شم ،اولش هول می شم بعدش گیج می شم آخر سرم ناامید می شم. این یه مورد اما اوج ناامیدی بود چون تا حالا دلم نخواسته کسی رو بغل کنم .یعنی وقتی از یکی خوشم می یاد سوای جنسیت و سن و سالش فقط دلم خواسته بهش لبخند بزنم اونم بفهمه که مثلا من الان دیگه خیلی علاقه مندم!! اما اگر بخوام بغل کنم وسط...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 بهمن 1386 18:25
عمم هر وقت تو عروسی مهمونی تولد یا هر کوفتِ دیگه می خواست تشوقیم کنه به رقصیدن می گفت : نرقصی می گن حسودیش شده آ ، من همش فکر می کردم چقدر احمقن اگه همچین فکری کنن الان که دارم دقیق به قضیه نگاه می کنم می بینم حسودیم می شد ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 بهمن 1386 14:10
مثل وقتی که دو دست پشت سر هم مارس میشم ، همون حال رو دارم ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 بهمن 1386 11:48
دخترک دیگر از این که تعجب نمی کند ؛ تعجب نمی کند ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 بهمن 1386 07:51
خدای خوب و مهربان داده به ما گوش و زبان ؟!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 بهمن 1386 20:55
فکر کن شب باشه و تو ام وسط کویر لوت تنها باشی و هیچ کسم نباشه !! خدایی این کجاش می تونه شاعرانه باشه؟؟ به نظر من که ترسناکه ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 بهمن 1386 18:58
دیگه تا 10 نمی شمارم که همه چی درست شه... این دنیا، دنیای صفر و یک ِ ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 بهمن 1386 12:05
با شروع دومین روز از دهه ی مبارک!! فجر ؛ برف بار دیگر سطح شهر را به گه کشید ... * یکی یه نخ سوزن بده به خدا این ماتحت آسمون ُ بدوزه !
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 بهمن 1386 00:41
تنها عروسک باربی من که به مرور زمان تبدیل به فانتین شده بود گم شده :(
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 بهمن 1386 23:35
درست همان لحظه ای که انتظارش را نداری سر می رسد، غول چراغ جادو را می گویم. آمده بود برای دردودل . می گفت عمریست مردم آرزو می کنند و او با حسرت نگاه می کند آمده بود سر وقت من. گفتم به خدا من آرزو نیستم و ایناها اینم سجلم !!! نگا کن ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 بهمن 1386 16:52
چرا هیچ وقت نرفتیم تو قدر مطلق همش رفتیم زیر سوال ؟ !
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 بهمن 1386 11:57
مامان گفت : 53 روز گفتم هوس کردم باهاش سیگار بکشم مامان زد زیر گریه ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 بهمن 1386 11:06
ص ب ر بزرگترین نعمتی است که خدا بر بندگانش ارزانی داشته و من صبر می کنم صبر می کنم صبر می کنم چون همه چیز عاقبت یک روز تمام می شود و بالفرض هم تمام نشود من که عاقبت یک روز تمام می شوم ؟!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 بهمن 1386 15:14
فی الواقع اژدر زاپاتا شعبه ی دیگری ندارد اما انصافا ساندویچ های خوش مزه ای دارد و خب البته وبا ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 بهمن 1386 01:28
سرندیپیتی عزیزم بی شک رسالت ما در نگه داشتن بکارتمان است ؛ تا وقتی از چاله به چاه در آییم .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 بهمن 1386 00:42
دخترک خود را از طبقه ی هفتم بلوک بغلی پایین انداخت و نمرد . در آن سال این اتفاق هیجان انگیز ترین اتفاق زندگی من بود. مخصوصا تمام حرف هایی که پشت سر دخترک یکی یکی در آمد. او را عاشق،دیوانه، معتاد، افسرده، بی پدر مادر و فاحشه نامیدند. بعضی می گفتند: یک تصادف بوده یعنی دخترک از خانه بیرون آمده تصادفا رفته پشت بام و خود...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 بهمن 1386 00:24
من به هیچ وجه قادر به توصیف آن نیستم یک جور شادی آمیخته با غم یا غمی مملو از شادی. دقیقا نمی دانم ذات این حس از چیست؟! اما حال خوشی دارم همراه با بغضی در گلو. می دانم که این بغض رفتنی نیست. مهمان همیشه ی من است .به بودنش عادت کردم به هم انس گرفتیم ،حال یک منتظر را دارم کسی که چشم به راهی دارد. تقریبا هر روز امیدوارم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 بهمن 1386 00:12
خانم کارشناس روانشناسی محترم که قله ها و تپه های نمودارشخصیت مرا این گونه نوک تیز می کشید ؛ من حتی در کودکی هم کوه ها را نوک تیز نمی کشیدم . کمی سلیقه لطفا ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 بهمن 1386 00:12
من نمی خواهم به شما دروغ بگویم اما چه کنم که از دروغ گفتن لذت عجیبی می برم و راستش را بخواهید شما هم هرگز طالب راستی نبوده اید ....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 دی 1386 23:56
من فقط می خواستم به آن چه در درون من است جان ببخشم این کار چرا این همه سخت بود!