دخترک خود را از طبقه ی هفتم بلوک بغلی پایین انداخت و نمرد .
در آن سال این اتفاق هیجان انگیز ترین اتفاق زندگی من بود. مخصوصا تمام حرف هایی که پشت سر دخترک یکی یکی در آمد. او را عاشق،دیوانه، معتاد، افسرده، بی پدر مادر و فاحشه نامیدند. بعضی می گفتند: یک تصادف بوده یعنی دخترک از خانه بیرون آمده تصادفا رفته پشت بام و خود را پرت کرده پایین .همسایه ی ما او را به بیمارستان رسانده بود زن بیچاره می لرزید می گفت همه شلوارش پر خون بود می لرزید و مرتب این را می گفت. برای من هیچ مهم نبود که چرا دست به این کار زده تنها چیزی که برایم جای سوال داشت این بود که یعنی دیگر دختر نیست؟ !
بچه بودی خو!
اینجاست که میگم کاشکی کرکره ای بود دوست جون
دیدی درست میگفتم؟؟؟
حالا موافقی با این نظرم...
آخی.. چه باحال
فلج ملج هم نشد؟
واقعا تنها کلمه ای که به درد این ماجرا نمی خوره هیجان انگیزه!
بعدش دختر بودن یا نبودنش چه دخلی به تو داشت؟