دخترک خود را از طبقه ی هفتم بلوک بغلی پایین انداخت و نمرد .

در آن سال این اتفاق هیجان انگیز ترین اتفاق زندگی من بود. مخصوصا تمام حرف هایی که پشت سر دخترک یکی یکی در آمد. او را عاشق،دیوانه، معتاد، افسرده، بی پدر مادر و فاحشه نامیدند. بعضی می گفتند: یک تصادف بوده یعنی دخترک از خانه بیرون آمده تصادفا رفته پشت بام و خود را پرت کرده پایین .همسایه ی ما او را به بیمارستان رسانده بود زن بیچاره می لرزید می گفت همه شلوارش پر خون بود می لرزید و مرتب این را می گفت. برای من هیچ مهم نبود که چرا دست به این کار زده تنها چیزی که برایم جای سوال داشت این بود که یعنی دیگر دختر نیست؟ !

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
زبل خان پنج‌شنبه 4 بهمن 1386 ساعت 02:14 ق.ظ

بچه بودی خو!

محیا پنج‌شنبه 4 بهمن 1386 ساعت 01:02 ب.ظ

اینجاست که میگم کاشکی کرکره ای بود دوست جون
دیدی درست میگفتم؟؟؟
حالا موافقی با این نظرم...

نیاز پنج‌شنبه 4 بهمن 1386 ساعت 03:03 ب.ظ http://www.neici.blogspot.com

آخی.. چه باحال

تراموا پنج‌شنبه 4 بهمن 1386 ساعت 11:41 ب.ظ http://tramdaily.wordpress.com/

فلج ملج هم نشد؟

a lunatic جمعه 5 بهمن 1386 ساعت 12:27 ق.ظ http://www.diaryofalunatic.blogfa.com

واقعا تنها کلمه ای که به درد این ماجرا نمی خوره هیجان انگیزه!
بعدش دختر بودن یا نبودنش چه دخلی به تو داشت؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد