من به هیچ وجه قادر به توصیف آن نیستم یک جور شادی آمیخته با غم یا غمی مملو از شادی. دقیقا نمی دانم ذات این حس از چیست؟! اما حال خوشی دارم همراه با بغضی در گلو. می دانم که این بغض رفتنی نیست. مهمان همیشه ی من است .به بودنش عادت کردم به هم انس گرفتیم ،حال یک منتظر را دارم کسی که چشم به راهی دارد. تقریبا هر روز امیدوارم این انتظار به پایان برسد حتی نمی دانم بیهوده به انتظار چه چیزی یا چه کسی نشسته ام؟! در دلم مرتب می گویم کسی می آید کسی می آید ...
واقعا حس سختی بود ... من نفهمیدم ...
باش میرسه
اثر تلقینی داره حتما
من اسم این احساس رو می ذارم غم با طعم توت فرنگی.
مثل یه گلوله داغ توی سینه .
وقتی اون ماه گنده تو اسمونو نمیبینی ... چه جوری می دونی یکی میاد؟!
چه عاشقی که سرتو واسش بالا نمی کنی؟!
ببین!
دیشب که شاهکار بووووووود
کسی می آید ..
کسی که مثل هیچکس نیست ...