دخترک خود را از طبقه ی هفتم بلوک بغلی پایین انداخت و نمرد .
در آن سال این اتفاق هیجان انگیز ترین اتفاق زندگی من بود. مخصوصا تمام حرف هایی که پشت سر دخترک یکی یکی در آمد. او را عاشق،دیوانه، معتاد، افسرده، بی پدر مادر و فاحشه نامیدند. بعضی می گفتند: یک تصادف بوده یعنی دخترک از خانه بیرون آمده تصادفا رفته پشت بام و خود را پرت کرده پایین .همسایه ی ما او را به بیمارستان رسانده بود زن بیچاره می لرزید می گفت همه شلوارش پر خون بود می لرزید و مرتب این را می گفت. برای من هیچ مهم نبود که چرا دست به این کار زده تنها چیزی که برایم جای سوال داشت این بود که یعنی دیگر دختر نیست؟ !
خانم کارشناس روانشناسی محترم که قله ها و تپه های نمودارشخصیت مرا این گونه نوک تیز می کشید ؛ من حتی در کودکی هم کوه ها را نوک تیز نمی کشیدم .
کمی سلیقه لطفا ...